عشق در هویت انسانی

سیر عاشق و معشوق نه به تجربه است و نه به زمان. ذاتی هر موجودی که از اصل خویش دور شده باشد سوختن است و بی پروا تسلیم معشوق شدن غایتمندی عشق است در درون وجود عاشق.

مجنونیت به ذات عاشق قایم است که حال این معشوق حضرت باری باشد و حال انسان سافل؛خواستگاه معشوق سر لوحه کردار و پندار عاشق است (از تو به یک اشاره از ما به سر دویدن).

عاشق آسمانی و خاکی هردو به یک درد دچارند و مصادیق متفاوت است. باید گفت که عشق در عین وحدت بر انواع ذاتی است. تنازی و دلبری هم به ذات معشوق است. از خواص عشق این است که در برابرش باید هیچ شوی جاه و ملک و حشمت در برابرش هیچ میشوند که غیر از این عاشقی معنا ندارد.به عبارتی از اسباب نیل به عشق نابودی و فنا است.

گفت که سرمست نه ای رو که از این دست نه ای رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم

گفت که تو شمع شدی قبله ی این جمع شدی جمع نیم،شمع نیم،دود پراکنده شدم

گفت که شیخی و سری پیشرو و راهبری شیخ نیم،پیش نیم،امر تو را بنده شدم

تمام ماهیت عشق به آن است که همواره انتظار و فراق وصل باشد که چه بسا نیل به معشوق لذتی را که در فراق است را نخواهد داشت.

عاشق مرگ و زندگی خود را در گرو یار و دوست خود میداند ؛چراکه دیگر از وابستگی ها و تشویشات زمین خود را رهانیده است و دیگر تعلقی در خود نمی بیند .همه چیز برای هیچ می شود و تنها رخ یار است که بر تمام امور او مجسم است.و این عین اشراق است و عرفان …

گر بریزد خون من آن دوست رو * پای کوبان جان برافشانم بر او

آزمودم مرگ من در زندگی است * چون رهم زین زندگی پاندگی است

اقتلونی اقتلونی یا ثقات * ان فی قتلی حیاتا فی حیات