حافظ و تاثیرات
حافظ و خواجوی کرمانی
استاد غزل سعدی است نزد همه کس اما دارد سخن حافظ طرز غزل خواجو
خواجو: همچنین رفتست در عهد ازل تقدیر ما
حافظ: کاینچنین رفتست در عهد ازل تقدیر ما
خواجو: خرقه رهن خانه ی خمار دارد پیر ما
حافظ: روی سوی خانه ی خمار دارد پیر ما
خواجو:
خرم آن روز که از خطه ی کرمان بروم
دل و دین داده ز دست از پی جانان بروم
حافظ:
خرم آن روز کزین منزل ویران بروم
راحت جان طلبم و ز پی جانان بروم
خواجو:
گویی بت من چون ز شبستان به در آید
حوریست که از روضه ی رضوان به در آید
حافظ:
هشدار که گر وسوسه ی عقل کنی گوش
آدم صفت از روضه ی رضوان به در آییخواجو
ولوله از جان شیخ و شاب برآمد
حافظ: خروش و ولوله در جان شیخ و شاب انداز
خواجو: خیز تا رخت تصوف به خرابات کشیم
حافظ: خیز تا خرقه ی صوفی به خرابات بریم
خواجو: همچو موسی ارنی گوی به میقات آیند
حافظ: همچو موسی ازرنی گوی به میقات بریم
خواجو: بگو که ای مه نامهربان مهر گسل
حافظ: فغان که آن مه نامهربان مهر گسل
خواجو: که جز به زر نتوان کرد دست در کمرش
حافظ: که دست در کمرش جز به سیم و زر نرود
خواجو:
گرم به هر سر مویی هزار جان بودی
فدای جان و سرش کردمی به جان و سرش
حافظ:
بگفتمی که چه ارزد نسیم طره ی دوست
گرم به هر سر مویی هزا جان بودی
خواجو: زمین ببوس و بیان کن بدان زبان که تو دانی
حافظ: حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی
خواجو: جان بی جمال جانان پیوند جان نجوید
حافظ: جان بی جمال جانان میل جهان ندارد
خواجو: عَلَم چگونه زنی بر فضای عالم قدس
حافظ: چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس
خواجو: چو از رخش گل صد برگ می توان چیدن
حافظ: به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن
خواجو: نه من سوخته خون می خوردم و خاموشم
حافظ: مُهر بر لب زده خون می خورم و خاموشم
خواجو: چون کمیت اشک را بر قطره کردم گرم رو
حافظ:گر کمیت اشک گلگونم نبودی گرم رو
خواجو: بوی روح از دم جانبخش سحر می شنوم
حافظ:بوی جای از لب خندان قدح می شنوم
خواجو: دل صنوبریم همچو بید می لرزد
حافظ: دل صنوبریم همچو بید لرزانست
خواجو: خوش خبر باش ای نسیم شمال
حافظ: خوش خبر باشی از نسیم شمال
خواجو: هزار یوسف مصری اسیر چاه زنخدان
حافظ: هزار یوسف مصری فتاده درچه ماست
خواجو: آتش از چشمه ی خورشید درخشان طلبند
حافظ: تا لب چشمه ی خورشید درخشان بروم
خواجو: نسیم صبح سعادت به خون دل یابی
حافظ: نسیم صبح سعادت بدان نشان که تو دانی
خواجو: مکن به چشم حقارت نظر به مردم از آنک …
حافظ: مکن به چشم حقارت نگاه در من مست
سنایی و حافظ
شادروان فروزانفر مینویسد:
«… بخصوص نوع شعر قلندری که نمودار آزادی فکر و نوعی سرکشی نسبت به رسوم و عقاید معمول و ارجمند نزد عامه آن عصر بهشمار میرود، و حافظ آنرا به اوج کمال رسانیده است، دستکار صنعت فکر و طبع معنی آفرین و فصاحتگستر حکیم سنائی است…» (سخن و سخنوران، ص ۲۵۵)
اینک نمونههایی از تضمینها و اقتباسهای حافظ از شعر سنائی و استقبال و افتقاهای او را نقل میکنیم.
تضمینها و شباهتها:
۱) سنائی: آنکه مستغنی بد از ما هم به ما محتاج بود
حافظ: ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
۲) سنائی: مرد یزدانگر نباشی جفت اهریمن مباش
حافظ: مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان
۳) سنائی: ساقیا برخیز و می در جام کن
حافظ: ساقیا برخیز و در ده جام را
۴) سنائی:
دی ناگه از نگارم اندر رسید نامه/ قالت رای فوادی من هجرک القیامه
حافظ:
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه/ انی رأیت دهرأ من هجرک القیامه
۵) سنائی:
گفتم که عشق و دل را باشد علامتی هم/ قالت دموع عینی لم تکفک العلامه
حافظ:
دارم من از فراغش در دیده صد علامت/ لیست دموع عینی هذا لنا العلامه
۶) سنائی:
گفتم وفا نداری گفتا که آزمودی من جرّب المجرّب حلّت به الندامه
حافظ:
هر چند کازمودم از وی نبود سودم من جرّب المجرّب حلّت به الندامه
۷) سنائی
گفتا بگیر زلفم گفتم ملامت آید
قالت الست تدری العشق و الملامه
حافظ:
گفتم ملامت آید گر گرد دوست گردم
والله ما رأینا حبّا بلا ملامه
سنائی در بیت دوم از قطعهای گوید:
مگر که جمله بمردند و نیز شاید بود
خدای عزو جل جمله را بیامرزاد
حافظ در پایان قطعهای گوید:
نظیر خویش بگذاشتند و بگذشتند
خدای عزوجل جمله را بیامرزاد
انوری و حافظ
انوری در مطلع قطعهای میگوید:
نگر تا حلقه اقبال ناممکن نجنبانی سلیما
ایلها، لابلکه مرحوما و مسکینا
حافظ در پایان غزلی به مطلع «هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی»:
خیال چنبر زلفش فربیت میدهد
حافظ نگر تا حلقه اقبال ناممکن نجنبانی
انوری :
همی گویم به آوازی که جز جان را خبر نبود
عسی الایام ان یرجعن قوماً کالذی کانوا
حافظ:
بیا ای طایر دولت بیاور مژده وصلی
عسی الایام ان یرجعن قوماً کالذی کانوا
انوری گوید:
دانی غرضم زمی پرستی چه بود
تا همچو تو خویشتن پرستی نکنم
حافظ گوید:
به می پرستی از آن نقش خود زدم برآب
که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن
خاقانی و حافظ
خاقانی: میخوری به کز ریا طاعت کنی
حافظ: میخور که صد گناه ز اغیار در حجاب
هتر زطاعتی که به روی و ریا کنند
خاقانی: گیسوی چنگ و رگ بازوی بر بط ببرید
حافظ: گیسوی جنگ ببرید به مرگ می ناب
خاقانی: گفتا که بیجمالت روزی بود چو سالی
حافظ: … و آندم که بیتو باشم یک لحظه هست سالی
خاقانی: یک اهل دل از جهان ندیدم
حافظ: ببین که اهل دلی در میان نمیبینم
خاقانی: دارم از چرخ تهی دو گله چندان که مپرس
حافظ: دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
خاقانی: دیدی که یار چون ز دل ما خبر نداشت
حافظ: دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت
خاقانی:
ای صبح دم ببین که کجا میفرستمت
نزدیک آفتاب وفا میفرستمت
حافظ:
ای هد هد صبا به سبا میفرستمت
بنگر که از کجا به کجا می فرستمت
حافظ و فاریابی
فاریابی گوید:
مرا امید وصال تو زنده میدارد
و گرنه بیتو نه عینم بماند نه اثرم
حافظ گوید:
مرا امید وصال تو زنده میدارد
وگرنه هر دمم از هجر تست بیم هلاک
2) فاریابی گوید:
با کس غم دل مگوی زیرا که نماند
یک دوست که با او غم دل بتوان گفت
حافظ گوید:
غم در دل تنگ من از آنست که نیست
یک دوست که با او غم دل بتوان گفت
حافظ و عطار
عطار: درد هر کس به قدر طاقت اوست
حافظ: فکر هر کس به قدر همت اوست
عطار: پیر ما از صومعه بگریخت در میخانه شد
حافظ: دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
عطار: ببستم خانقه را در، در میخانه بگشودم
حافظ: در میخانه ام بگشا که هیچ از خانقه نگشود
عطار:
گر چه میان دریا جاوید غرفه گشتی
هشدار تا ز دریا یک موی تر نگردی
حافظ:
یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر
کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی
عطار:
از عشوه های خلق به حلقم رسید جان
نه عشوه می فروشم و نه عشوه می خرم
حافظ:
مقصود ازین معامله بازار تیزیست
نه جلوه می فروشم و نه عشوه می خرم
حافظ و کمال الدین اسماعیل اصفهانی
حافظ بیتی از کمال را با تصریح به نام او چنین تضمین کرده است:
از گفته کمال دلیلی بیاورم:
آن مهر بر که افکنم آن دل کجا برم»
توئی که نیست ترا در همه جهان ثانی
کدام پایه در اندیشه نصب شاید کرد
که در مدارج رفعت نه برتر از آنی…
نه در کسی بجز از زلف یار سرسبکی
نه در کسی بجز از رطل می گرانجانی…
هنوز نیستم ایمن ز عورتی مکشوف
مگو که دامن اغضا بدو بپوشانی
بگویم و نکند رخنه در مسلمانی…
کدام پایه تعظیم نصب شاید کرد
که در مسالک فکرت نه برتر از آنی…
طرب سرای وزیرست ساقیا مگذار
که غیر جام می آنجا کند گرانجانی…
سخن دراز کشیدم ولی امیدم هست
که ذیل عفو بدین ماجرا بپوشانی
حافظ و عراقی
گلیم بخت کسی را که یافتند سیاه
حافظ: گر میان جان و جانان ماجرائی رفت رفت
حافظ: درد ما را نیست درمان الغیاث
حافظ: صبا وقت سحر بوئی ز زلف یار میآورد
حافظ: ما در پیاله عکس رخ بار دیدهایم
گره از کار فرو بسته ما بگشایی
گره از کار فرو بسته ما بگشایند
سلام فرشاد گرامی
خیلی ممنون از تایپ مجموعه سخنان شبستری در رابطه با قرائت نبوی از جهان
اگر صلاح میدانی لطفا فونت آن را تغییر بده تا به توانیم در صفحات کمتری پرینت بگیریم
به مانند فونت نازنین و یا زر
اگر لطف کنی با فونت جدید به ایمیلم ارسالی کنی بر بنده منت نهاده ایی
با احترام
مسعود شریف لو