هرمنوتیک
هرمنوتیک
فرشاد نوروزی
مقدمه
در قرن نوزدهم میلادی پس از تولد اندیشه ی روشنگری و ظهور علم مدرن به عنوان تنها راه شناخت انسان جریانی آغاز شد که نه تنها انحصار علم تجربی مدرن بلکه گاهی حتی اعتبار آن را برای بررسی پدیده های انسانی به چالش می کشید.برای مثال نیچه معتقد بود علم گرایان جدید به اشتباه گمان می کنند که می تواندد با دانش تجربی زوایای وجود انسان را کشف کنند.
ویلهلم دیلتای تاکید می کند که تفاوتی ماهوی میان علوم انسانی و علوم تجربی وجود دارد و پدیده های انسانی را نمی توان همانند اشیاء بازشناخت.در اینجا بود که درست در اوج شکوفایی علم تجربی مدرن هرمنوتیک در عرصه ی دانش انسانی به عنوان یک نقد شناختی برای آن مطرح شد.
متفکرانی مانند دیلتای کوشیدند تا با سلب اعتبار از علم تجربی در حوزه ی علوم انسانی هرمنوتیک به مثابه شیوه ی مناسب و متفاوتیبرای شناخت مسائل انسانی و پدیده های اجتماعی مطرح سازند. با شکوفا شدن دانش پدیدار شناسی و به ویژه پس از طرح نکات بدیع این دانش توسط ادموند هوسرل و مارتین هایدگر بود که موضوع هرمنوتیک اهمیت یافت و همین اهمیت باعث شد که هرمنوتیک نه صرفا یک رویکرد روش شناختی و یا حتی معرفت شناختی باشد و نه در پی ارائه ی روشهای جدید برای شناخت نبود؛بلکه این دانش به یک امر هستی بخش تبدیل شد که دو هدف عمده شد:
یکی بررسی هستی شناختی پدیده ی وجود انسانی که در قالب پدیدار شناسی فهم ارائه می شود و دیگری طرح نکات و تاملات تازه ای در باب معارف انسانی در اینجا یک پرسش اساسی درباره ی هرمنوتیک مطرح می شود و آن این است که آیا هرمنوتیک روشی برای تحقیق و شناخت محسوب می شود؟یا یک رویکرد جدید فلسفی است که اندیشمندان رشته های مختلف معارف بشری را به تاملاتی تازه وا می دارد؟
بحث هرمنوتیک در فلسفه اسلامی نیز وجود دارد شاید عمر هرمنوتیک بیش از چند قرن نباشد اما آنچه که در فلسفه اسلامی وجود دارد سبقه ای طولانی دارد ؛ مبحث تاویل و تنزیل در قرآن و اسلام از مباحثی است که از دیر باز در میان متکلمان وجود داشته است و اساسا بسیاری از شائبه های فکری در تاریخ اسلام خود از همین موضوع سرچشمه می گیرد.
نوع نگرش مفسران به مسئله تاویل و تنزیل نیز بیانگر همین موضوع است که ما آنچه را که امروز هرمنوتیک می نامیم در تاریخمان سبقه داشته است.نه تنها هرمنوتیک بلکه بسیاری از مسائل فلسفی دیگر که امروزه در فلسفه غرب نمایان می شود قرنهای گذشته در تاریخ فلسفه اسلامی وجود دارد و این بیانگر پویایی و غنای اندیشه ی ما است،که البته به دلیل سهل انگاری و قصور فراوان امروزه داشته ی خود را زبیگانه تمنا می کنیم.
مقاله حاضر نگاهی است نقادانه و البته با نگرشی تازه و به دور از حب و بغض به بررسی آنچه در قرون اخیر هرمنوتیک نامیده شده است و البته در بخش هایی که لازم دیده ام به تعبیرات متقن فلسفه اسلامی نیز پرداخته ام .
اما هرمنوتیک یک روش است یا یک نظریه ی معرفت شناختی؟
گادامر با تقلیل دادن این نگرش هستی شناختی به یک روش مخالف بوده است.اما می توان گفت که هرمنوتیک هم به عنوان نظریه ای معرفت شناختی و هم به عنوان یک روش در نزد متفکران و صاحب نظران مختلف مطرح بوده است.
افرادی چون جان مالری،راجر هورویتز و گاوان دافی در مقدمه ی تحقیقی که درباره کاربرد هرمنوتیک در شناخت رایانه و هوش مصنوعی انجام داده اند می نویسد:
(( نظریه های هرمنوتیک با آن دسته از راه های شناخته شده تر و متعددی که در تحقیقات هوش مصنوعی درباره ی معنا و درک مورد توجه هستند،متفاوتند.دانش هرمنوتیک اندیشه پدید آورنده متن زمان آن و وضعیت خاص و نسبی خوانندگان متن را زمینه ساز شکل گرفتن معنای متون می داند.در مقابل فلسفه ی تحلیلی معمولا معانی متون را با مراجع خارج از آن می شناسد و ساختارگرایی نیز معنی متن را در چگونگی تنظیم لغات و کلمات آن جستجو می کند.دانش هرمنوتیک به متون به مثابه ابزاری برای انتقال تجربه باورها و قضاوتها از یک سوژه یا اجتماع به سوژه یا اجتماعی دیگر می نگرد.))
آنتونی کربای در کتاب هرمنوتیک مدرن می نویسد:
(( امروزه هرمنوتیک روش فلسفی مهمی محسوب می شود و عمداتا به این نظر متکی است که واقعیت به واسطه ی زبان و موقعیت تاریخی ما،واقعیتی تاویل شده است. اما هرمنوتیک در حکم یک روش شناسی هم هست که با ماهیت تاویل و فهم سر و کار دارد و نتایج آن تاثیرات وسیعی نه تنها بر مطالعات ادبی بلکه بر دین شناسی تطبیقی مردم شناسی و رشته های گوناگون علوم انسانی داشته است.))
کسانی هم چون مایکل فوستر هرمنوتیک را با تفسیر یکسان می دانند:
(( هرمنوتیک یعنی نظریه تفسیر مانند نظریه فهم متون ، اشکال بیانی و چیزهایی مانند آن.این نوع برداشت از هرمنوتیک بازگشت به یک برداشت مسیحی از این واژه است. در ادبیات مسیحی قرون وسطی هرمنوتیک به عنوان هنر یا شیوه ی تفسیر کتاب و متون مقدس شناخته می شد.بر این اساس هنوز هم دایره المعارف مسیحی این واژه به عنوان هنر تفسیر متون مقدس معنی می کنند.))
تعریف هرمنوتیک
اصطلاح Hermeneutice از فعل يوناني hermeneuin به معناي «تفسير كردن» گرفته شده است و معناي اسمي آن hermeneia يعني «تفسير» است. واژه يوناني هرمنوتيك از زمان افلاطون مورد استفاده بوده است و ارسطو هم از اين لفظ براي نامگذاري بخشي از كتاب «ارغنون» خود كه مربوط به مبحث منطق قضاياست استفاده كرد و در آن به بررسي ساختار دستوري گفتار آدمي پرداخت.
در قرن هفدهم براي نخستين بار از واژه هرمنوتيك براي اشاره به مباحث مربوط به روش تفسير متن استفاده شد. هرمنوتيك در اين دوره با عنوان هرمنوتيك كلاسيك شناخته مي¬شود و دانشي است كه قواعد و اصول تفسير متون را كشف مي¬كند و در واقع منطق گفتمان است و روش فهم صحيح متن را فراهم مي¬كند و قواعد ابهام¬زدايي از متون مبهم را در اختيار مي¬گذارد.
در قرن شانزده و هفده افراد بسياري تحت تاثير گرايش¬هاي اصلاح طلبانه نهضت اصلاح ديني و پروتستانتيسم در مسيحيت قرار گرفتند، كه توسط مارتين لوتر در نتيجه مخالفت با مرجعيت كليسا براي تفسير كتاب مقدس، به راه انداخته شد. اين افراد جدا شده از كليسا براين باور بودند كه فهم متون امري ممكن و عادي است و اما براي مراجعه به كتاب مقدس و فهم آن،خود را نيازمند قواعد و اصولي ديدند كه بتوان با اعمال آن قواعد و اصول، جلوي بدفهمي¬هاي احتمالي را گرفت. در واقع هرمنوتيك كلاسيك واكنشي به اين نياز بود.
هرمنوتیک از قرن 21 به واژه ای پرکاربرد در عرصه دانش بشری تبدیل شد،پیچیدگی و در عین حال کاربرد وسیع این واژه سبب کج فهمی ها و حتی استفاده ی نابجای آن در علوم گوناگون گردیده است.
هرمنوتیک به معنای شیوه ی جدید و متفاوتی از نگرش به فهم و درک انسان بود؛این شیوه ی نوین با کلمه ای بیان می گردد که با دقت در معنا و ریشه ی آن کلمه می توان به خوبی مفهوم نگرش متفاوت را در آن بازشناخت.
هرمنوتیک دانشی است که به ما کمک می کند تا به معانی خلق شده و ذهنیت و مقاصد خاص مولف دست یابیم؛از نظر شلایر ماخر معنای اموری شناور،نسبی و متحول نیستند بلکه در درون متن آرام گرفته اند و با کاربرد دوگانه ی تاویل می توان آنها را بازشناخت.
هرمنوتیک واژه ای یونانی است و به معنی هنر تفسیر یا تفسیر متن می باشد.گاهی گفته می شود این واژه از نظر ریشه ی لغوی با هرمس پیامبر خدایان بی ارتباط نیست و در حقیقت مفسر کار هرمس را انجام می دهد و می کوشد تا هرمس گونه معنای سخن را کشف کند همان گونه که هرمس پیام آور و مفسر پیام خدایان بود.
هرمس در این عالم نقشی دو گانه داشته است:او هم خالق زبان و دید آورنده ی مفاهمه ی کلامی بود و هم به یاری این مخلوق خود پیام دیگر خدایان را از آسمان به زمین انتقال می داد.البته پیام هرمس همیشه روشن و بی تکلف نبوده است و به همین دلیل درک آن نیاز به کارگیری شیوه هایی خاص بود.
سقراط در رساله ی کراتیلوس می گوید: (( هرمس خدای مخترع زبان و کلام علاوه بر مفسر و پیام آور بودن می تواند دزد و دروغگو و حیله گر نیز باشد)).
این پیام سقراط گویای خصلت دوگانه زبان و مفاهیم انسانی جای گرفته در قالب کلام است و همین خصلت دوگانگی مبنا و زمینه ی تفسیر و تاویل را پدید آورد.
این واژه در لغت نامه فلسفه اینطور بیان شده است:
هرمنوتیک عبارت است از هنر و علم تفسیر به ویژه برای نوشته های معتبر و غامض که البته کاربرد آن به طور عمده مربوط به کتاب مقدس و تاویل متشابهات و مترادفات است.
همانطور که گفته شد اساس اسن واژه و کاربرد آن به مسیحیت و کتاب مقدس بازمی گردد و از اینرو نام مقاله هرمنوتیک غربی انتخاب شده است در دایره المعارف بریتانیکا آمده است :
دانش هرمنوتیک مطالعه ی اصول کلی تفسیر کتاب مقدس مسیحیان و یهودیان از طریق تاریخ است در واقع هدف اولیه هرمنوتیک و تفاسیر تحت اللفظیکشف حقایق و ارزشهای کتاب مقدس است.
اما با استعمال این واژه در میان فلاسفه ی امروزی معنایی دیگر یافته است و امروزه دیگر چنین تعریف های ساده ای از آن پذیرفتنی نیست.
موسسه مطالعه و ترویج نگرش های هرمنوتیکی در سایت اینترنتی خود در تعریف هرمنوتیک به سر تحول این مفهوم اشاره می کند:
هرمنوتیک هنر تفسیر است اگرچه در آغاز به عنوان متدلوژی حقوق و الهیات شناخته می شد و در حوزه ی حقوق مدنی قوانین شرعی و تفسیر کتاب مقدس به کار می رفت اما بعدها به یک نظریه ی عمومی درباره ی فهم بشری توسعه یافت و این امر از طریق کارهای فردریک شلایر ماخر ،ویلهلم دیلتای ،مارتین هایدگر،گادامر و ریکور و… انجام شد. به این ترتیب هرمنوتیک حوزه هایی فراتر از الهیات و نظریه ی حقوقی را در بر گرفت. لذا قرائت یک متن ادبی به اندازه تفسیر قانون یا کتاب مقدس یک عمل هرمنوتیکی محسوب می شود.
اگوست ولف:
هرنموتیک را به معنی علم به قواعد کشف اندیشه ی مولف و گوینده به کار برده است.
شلایر ماخر:
هرمنوتیک را به مثابه روش جهت جلوگیری از خطر بدفهمی یا سوء فهم معرفی می کند.
ویلهم دلتای کوشش کرد متد جامع و فراگیری برای تفسیر تمام پدیده های انسانی پدید آورد،همان طوری که برای فهم علم طبیعی شیوه ی فهم خاص وجود دارد و در حقیقت آن را یک نوع روش شناسی علوم انسانی در مقابل روش شناسی علوم طبیعی به کار گرفت.
پل ریکو تئوریسین هرمنوتیک معاصر است آن را نظریه ی عمل فهم در جریان روابطش با تفسیر متون تعریف کرده است یعنی دانشی که به شیوه ی فهم و مکانیزم تفسیر متون می پردازد.
آنچه که از تفسیر متون گذشته و تا چندی قبل مطرح بوده جنبه ی روشی داشته است و هرگز جزو مسایل کلامی یا فلسفی نبوده است و کسانی که درباره ی تفسیر متون یا به تعبیر غربی هرمنوتیک سخن گفته اند هدف این بود که روشی را ارایه دهند تا در سایه آن مفسر به اهداف و مقاصد مولف برسد.
ولی از دوران هایدگر و گادامر هرمنوتیک از بخش روش شناسی خارج شده و در قلمرو مسایل فلسفی قرار گرفته است.
هرمنوتیک
• هرمنوتیک روش شناسی
• هرمنوتیک فلسفی
هرمنوتیک روش شناسی
مولفی که متنی را از خود به یادگاری می گذارد،حامی پیامی است به نسل حال و آینده طبعا هدف مفسر نیز کشف واقعیت این پیام است و هرگز نمی توان تفسیر را از کشف پیام جدا کرد.
تفسیر به رای
هدف از تفسیر متن جز واقعگرایی چیزی نبوده،پیامبر اسلام نیز امت خود را از تفسیر به رای بر حذر داشته و از آن سخت جلوگیری کرده است و آنان را که با پیش داوری به تفسیر قرآن می ردازد به عذاب الهی نوید داده است.
و می فرماید:
من فسر القرآن برایه فاصاب فقد اخطاء ((هرکس قرآن را به رای خود تفسیر کند هر چند به واقع برسد راه خطا پیموده است.))
تفسیر به باطن
مفاهیمی که آیات قرآن بر آن دلالت ندارد بر آیه تحمیل نباید شود،تحمیل چنین معنی که برای آن در خود آیه و آیات دیگر شاهدی نیست،تفسیر به باطن است که از نظر قواعد تفسیر کاملا ممنوع می باشد و گشودن این باب به روی مفسر یک نوع بازی با وحی الهی به شمار می آید.
این سخن بدین معنا نیست که در آیات قرآن دقت و تدبر نکنیم و بر حقایق نهفته ی بر آن دست نیابیم بلکه امعان و تدبر یکی از وظایف مفسر است ولی باید بر آن چه آیه با آن تفسیر می شود نوعی شاهد و گواه در آیه یا آیات دیگر وجود داشته باشد.ولی هرگاه به تفسیر آیه ای بدون ارئه ی هیچ نوع شاهدی پرداخت و در نتیجه اندیشه های خود را بر قرآن تحمیل کرد نوعی تفسیر به رای انجام داده که مظهر کامل تفسیر گروه باطنیه است.
این گروه معتقدند که قرآن ظاهری دارد و باطنی و نسبت باطن آن به ظاهر آن نسبت مغز به پوست است و هرگاه ما به باطن قرآن راه یابیم دیگر نیازی به عبادت و پرستش نخواهیم داشت.یا این استدلال که:
و اعبد ربک حتی یاتیک الیقین . حجر/99 ((خدای خود را بپرست تا لحظه ی یقین))
هرمنوتیک فلسفی
فردریش شلایر ماخر بنیان گذار هرمنوتیک جدید نظریه ای دارد که باید آن را هرمنوتیک فلسفی نامید و اندیشه های او عمدتا حول چند محور می گردد:
• آگاهی از فرهنگ و شرایط حاکم بر مولف به هنگام نگارش (فهم دستوری انواع عبارات و صورتهای زبانی فرهنگی که مولف در آن زیسته و تفکر او را متعین ساخته است.)
• آگاهی از ذهنیت خاص مولف (فهم متنی یا روانشناختی ذهنیت خاص یا نبوغ خلاق مولف)
• توجه به لحن کلام ، شیوه ی نوشتار و ریشه ی لغوی اصطلاحات(سبک سنتی انجیل)
• تفسیر و لغت شناسی کلاسیک مبتنی بر دستور زبان
• اصول فهم مستقل و قواعد کلی تفسیر مبتنی بر فلسفه
البته خود شلایر ماخر هم به فهمی مستقل و بی شائبه ی اغراض اعتقاد دارد.وی معتقد است که ذهن مولف را می توان بازسازی کرد-ذهنیت مولف در درون متن است.
اما این مطالب وامداری شلایر ماخر به متفکران رمانتیک را نشان می دهد:
(( شیوه هر فرد هرچند یگانه و بی همتا باشد ضرورتا روحیه یا احساس فرهنگی وسیعتری را منعکس می سازد یک تفسیر صحیح نه تنها محتاج فهم بافت فرهنگی و تاریخی خاص مولف است بلکه به دریافت ذهنیت ویژه ی او نیز نیاز دارد. ))
جایگاه خاص شلایر ماخر آن است که وی هرمنوتیک را از فن تفسیر کتاب مقدس و یا متون خاص حقوقی به یک روش تمام برای تفسیر و تاویل ارتقاء داد و این است که او را علی رغم نقدهایی که بر او وارد شد پایدار نگه داشته است.
ویلهام دیلتای نیز در صدد بود که هرمنوتیک را به عنوان مبنایی برای علوم انسانی قرار دهد.هرمنوتیک دیلتای به نحو آشکاری به تمایز بین روشهای علوم انسانی با روشهای علوم طبیعی تکیه دارد.روش ویژه علوم انسانی فهمیدن است در حالیکه روش مخصوص به علوم طبیعی روش تبیین است.
دانشمند طبیعی حوادث را با کمک قوانین تبیین می کند در حالی که مورخ نه چنان قوانینی را کشف می کند و نه به کار می گیرد،بلکه در پی فهم عاملان حوادث است و می کوشد تا از طریق کشف نیات و اهداف و آرزوها و نیز منش و شخصیت و خصایص آنان به فهم افعالشان نایل آید،تا آنجا که هرمنوتیک دیلتای بر مساله فهم به عنوان عملی تمایز بخش که مستلزم شناخت تصور گذشته اشخاص است تکیه می کند.می توان تاثیر شلایر ماخر را بر اندیشه دیلتای تشخیص داد.
فرهنگ حاکم بر مولف
یکی از شروط تفسیر آگاهی از فرهنگ و شرایط حاکم بر مولف است.آیا پیامبران الهی یک رشته حقایق را از عالم بالا دریافت کرده اند که ارتباطی با محیط خویش و فرهنگ حاکم بر آنان ندارد؟
اساسا قرآن را باید به دو بخش کلی {برای این بحث} تقسیم نمود ؛بخشی که مربوط به مباحث توحید است و بخشی که بلاشک متاثر از زمان و دوره حیات پیامبر است به طور مثال اگر مسئله برای انفال پیش نمی آمد هرگز سوره انفال نازل نمی شد؟یا اگر مسائل دیگری رخ نمی داد آیا آیه و سوره ای تازه در آن باب نازل نمی شد؟
شلایر ماخر فاصله تاریخی و فرهنگی مفسر را از پدیده مورد تفسیر مایه ی سوء فهم می شمارد و لذا خاطر نشان می ساخت که باید بافت فرهنگی – تاریخی حاکم بر زمان مولف را به خوبی تشخیص دهیم همین طور ذهنیت او را به هنگام نوشتن متن در نظر بگیریم و با تحصیل این دو شرط می توان بر مقاصد پدید آورنده دست یافت.
اما در نظر هایدگر و گادامر مشکل وجود فاصله تاریخی و فرهنگی و ذهنیت مولف نیست بلکه آنچه که مایه ی سوء فهم می شود مسبوق بودن ذهن مفسر به یک رشته پیش فرضها است که مانع از فهم مقاصد صاحب متن می باشد و از طرفی نیز فهم بدون پیش فرض کوششی است بیهوده از این جهت هر متنی با دیدگاه خاص مفسر مورد تفسیر قرار می گیرد و در نتیجه افق خاصی از متن می سازد.
به عبارت دیگر مفسر با مقاصد پدید آورنده سرو کاری نداشته و به آن راهی ندارد زیرا وی به متن با یک پیش فرض هایی می نگرد و از این جهت یافته های او از کتاب با آن پیش فرضها قالبگیری شده و نمی توان آن را به مولف نسبت داد،بنابراین متن از دیدگاه و منظر خاص مفسر مورد تفسیر قرار می گیرد و چون دیدگاه های افراد بی شمار است طبعا تفسیر نهایی و پایانی وجود ندارد بلکه گام فراتر می نهد و می گوید:
(( از آن جایی که آگاهی های پیشین و مفروضات ذهنی مفسر خواه نا خواه در فهم متن موثر است هیچ ضابطه ای برای درک تفسیر درست از نادرست وجود ندارد.))
بنابراین باید مقاصد مولف را کنار گذارد و خود متن را در نظر گرفت و متاسفانه خود متن نیز به تنهایی قابل فهم نیست باید حقایق را در یک رشته قالب های ذهنی که از پیش در وجود ما پدید آمده ریخت و از منظر و دیدگاه خاص به انها نگریست و طبعا قالب ما یک نوع نیست بلکه پیشفرضهای متنوع است و از این جا است هیچ کس نمی تواند ادعاد کند که به واقع می رسد و تفسیر صحیح محصول طرز تفکر او است.
این ادعا اساسا مغلطه است که با دیدی مطلق به مساله هرمنوتیک نگاه اندازیم –علم هرمنوتیک وابسته همین تاویل که در اعصار ما سبقه دارد به این موضوع اصالت دارد که ما با در نظر گرفتن روش علمی – تحقیقی فهم از موضوع را بیان داریم نه انکه هرکس برسد و حتی از روی جهل و در نیافتن موضوع دست به تاویل زند روش هرمنوتیک علمی تحقیقی باید باشد و تعبیر به نفس از آلات مغلطه است.
در نهایت باید گفت دست مفسر از واقع کوتاه است است و هیچ فردی نمی تواند ادعا کند که به واقع می رسد و واقع دور از قالبهای ذهنی به چنگ کی نمی آید طبعا به همه حقایق با عینک های رنگارنگ می نگریم.وظیفه مفسر این نیست که به تدوین معیارها و قواعد برای تفسیر بپردازد بلکه وظیفه او این است که به تحلیل قالبهای ذاتی خود فهم بپردازد.
این دو فیلسوف متاثر از کانت هستند و در علوم نظری برای خود اصلی تاسیس کرده اند و آن این ذهن انسان دارای یک رشته مقولاتی است که از خواص ذهن به شمار می رود و از طریق حس و تجربه در آنها ریخته می شود و در نتیجه آگاهی شکل و سامان به خود می گیرد.
شناخت ماده ای دارد و صورتی ماده شناخت همان است که انسان از طریق حس آن را به دست می آورد و صورت شناخت همین مقولات ذهنی است که لوازم ذات شناسنده و از خصایص و لوازم عقل فرد به شمار می رود این اصل تاثیر شگرفی در نریه کانت درباره ارزش معلومات گذارده و فاصله عظیمی میان واقعیت های خارج و صورت های ذهنی پدید آورده است،زیرا مطابق این اصل دریافت های یراسته از قالبهای ذهنی به جنگ کسی نمی آید طبعا باید به همه حقایق با نگاه های گوناگون نگریست.
ویلهلم دیلتای:
تاویل بیان و جلوه ی بزرگی از زندگی بشر است ، چه قانون و اثر ادبی باشد و چه متنی مقدس این امر مستلزم فعل فهم تاریخی است که عمل آن از بنیاد با درک کمی و علمی جهان طبیعت متمایز است زیرا در این فعل (فهم تاریخی) آنچه مورد نظر است دانشی شخصی است از معنای انسان بودن.
از نظر دیلتای خطای بزرگ کسانی که روش های تجربی – استقرایی و علوم طبیعی را به علوم انسانی تعمیم می دهند در این است که تصور می کنند پدیده های انسانی نیز مانند اشیاء و اجسام بی روح قابل مشاهده و آزمایش هستند و پژوهشگر می تواند ضمن فاصله گرفتن از انسان تاثیر عوامل مختلف بر وی را به نظاره بنشیند.
روش های تبیینی و مطالعات اثبات گرایانه فاصله گرفتن از موضوع تحقیق را توصیه می کنند. بنابراین برای آنکه یک تحقیق به شکلی بی طرفانه و علمی به بررسی موضوع مورد مطالعه ی خود بپردازد باید ضمن فاصله گرفتن از موضوع مورد نظر آن را همچون یک شی مشاهده و آزمایش کند.اما دیلتای معتقد است که درباره مسائل مربوط به انسان این فاصله گیری امکان پذیری نیست و نباید هم انجام پذیرد.
انسان ها آنقدر دارای وجوه مشترک و همانند هستند و آنچنان در شرایط تاریخی به هم یوند خورده اند که نمی توان آنها را از هم جدا و بیگانه ساخت.
دیلتای نه تنها فاصله گرفتن از موضوع شناخت در علوم انسانی را توصیه نمی کند بلکه برعکس معتقد است که برای شناخت بهتر در ای حوزه می بایست امکان نزدیک شدن و یگانه شدن هر چه بیشتر میان تاویل گر و موضوع و متن را فراهم آورد.
انسان برای شناخت پدیده های انسانی باید به آنها نزدیک شود آنقدر نزدیک که بتواند خود را بخشی از آن حس کند و با ایجاد این رابطه ی همدلانه به فهم موضوع دست یابد.
هرمنوتیک در وادی انتقاد
نقد هایی بر علم هرمنوتیک وارد است که به پاسخگویی به آنها می پردازم:
فهم متون محصول ترکیب افق معنایی مفسر با افق معنایی متن است و دخالت ذهنیت مفسر یک واقعیت اجتناب نا پذیر است.
– فهم عینی و واقعی متن به دلیل پیش داوری یا پیشفرضهای مفسر امکان پذیر نیست.
تاویل در متون دینی از گذشته صورت می گرفته است اما خود این موضوع همواره مورد ذم و نکوهش متعصبان دینی که همواره در اکثریت بوده اند قرار گرفته است لذا حب و بغض در تاویل زمانی است که دید و روش علمی نباشد و صرفا بر اساس برداشتهای شخصی صورت پذیرد اما تاویل نوین که می توان آن را هرمنوتیک تعبیر نمود خواستار بررسی همه جانبه و البته علمی متون است.آنچه که به هرمنوتیک به عنوان برداشت نسبی گرا به عنوان ایراد وارد است خالی از طریقت علمی است.
– به تعداد انسانها تفسیر می تواند وجود داشته باشد.
پیش آمد چنین شبه ای که به تعداد انسانها می تواند قرائت وجود داشته باشد آن است که ما درک صحیحی از هرمنوتیک و اساس و بنیان آن را نداشته باشیم و این شبهه دلیلی بر سطحی نگری ما است-اساسا هرمنوتیک تاکید بر طریقت علمی دارد نه آنکه هر که هر چه فهمید همان صحیح است درباره ی قرآن هم هرکس می تواند برداشتی داشته باشد اما آنچه قرآن را منسجم می گرداند و برداشت اصلی قرار می گیرد تفسیر و برداشت مفسرین و اهل تاویل قرآنی هستند که با در نظر گرفتن مولفه های متعددی به فهم و تاویل آن می پردازند و مردم دیگر مبنای دانش خود بر قرآن را همان تفاسیر قرار می دهند.
– هفت در هفت مساوی با 49 است همیشه و تنها یک برداشت از آن وجود دارد.
در ریاضیات احکام و قضایا مطلقا یقینی و بی چون و چرا هستند. در حالی که در علوم دیگر تا اندازه ای جای بحث است و پیوسته بیم آن می رود که این قضایا را واقعیت های نو یافته مردود می کنند. با وجود این اگر قضایای ریاضی فقط به اشیئی اشاره می کرد که زاده ی تخیل صرف بودند و با اشیاء واقعی کاری نداشت نیازی نبود که پژوهشگر شاخه های دیگر علم به ریاضیدان رشک برد؛زیرا اگر افراد گوناگون بر سر قضایای بنیادی (اصول متعارفی) توافق کنند و روشهای واحدی را برای استنتاج قضایای دیگر از آنها برگزینند چون به نتایجی منطقی واحدی برسند جای شگفتی نخواهد بود.
تفسیر اصول متعارفی و در اصطلاح تاویل و فهم هرمنوتیک در آن اشتباه است همانطور که یک کارگر هنگام ساختن بنا از روی نقشه هرگز به فرهنگ و شرایط نقشه کش توجه نمی کند.
– تحول علوم در طول زمان
تحول علوم در طول زمان نباید به چشم یک نقصان در علوم مطرح باشد بلکه این کار راهی است برای دوری از به غلط افتادن و اضمحلال اندیشه ها به دلیل سیر تطور تاریخی آن و البته دلیلی برای بروز شدن اندیشه ها نه اینکه نقصی برای فهم آن.
و در نهایت باید توجه داشت که برخی برداشت ها مکمل یکدیگرند به طور مثال مفهومی که از گل می توان داشت از دیدگاه فیزیکدان و شیمیدان و شاعر کاملا متفاوت است اما دلیلی برای این نیست که ما به این مسئله هرمنوتیک را رد کنیم؛چراکه باید دید فهم ما از موضوع در چه زمینه ای است.
متن کامل بصورت E BOOK بزودی