یادداشت فلسفی متافیزیک-دازاین-استعلا-سوبژه و ابژه
فرشاد نوروزی
متافیزیک –وایتهد
وایتهد متافیزیک را مطالعه در عامترین خصایص امور تعربف می کند،او با تعمیم خیال اندیشانه ی تجربه ی بی واسطه در صدد پرورش یک طرح مفهومی جامع برآمده که معقولات آن آن قدر کلی هستند که بتوانند همه ی هستی جهان را در بر گیرند. یعنی عبارت از یک سلسله مفاهیم اند که بر مبنای آنها همه ی عتاصر تجربه را می توان تعبیر کرد.
واینهد بر آن است که متافیزیک باید منسجم باشد، یعنی مبادی و مفاهیم آن باید نه فقط از نظری منطقی هماهنگ و بی تناقض باشد بلکه بتواند جزئی از یک نظام بیگانه و از مفاهیم مرتبط و متلازم قرار گیرد و هم چنین باید مابازاء تجربی نیز داشته باشد زیرا باید قابل اطلاق باشد.
دازاین- هایدگر
انواع وجود : اصیل ، غیر اصیل
AUTHENTIC وجود اصیل یا خودی؛
که در آن دازاین امکانهای هسنی خودش را به تملک درآورده است.
INAUTHENTICوجود غیر اصیل یا غیر خودی؛
که در آن این امکانها رها یا سرکوب شده اند.
دازاین می تواند خودش را انتخاب کند یا در بازد،او می تواند به منزله ی باشنده ای متمایز که او است وجود بیابد یا در نوعی طریقه ی عادی و بی نام و نشان زندگی غرق شود؛ زندگی که در آن امکانهایش را از دست می دهد و اوضاع و احوال یا فشارهای اجتماعی به او چیزها را حکم می کند.
روشن است که هر دازاین متفرد در غالب اوقات زندگی اش به نحو غیر اصیل وجود دارد و اصالت چیزی نیست که آن را بتوان به یکباره و برای تمام عمر کسب کرد.
والتر بیمل:
(( هایدگر از مفاهیم و اصطلاحات سنتی همچون فاعل آگاهی،فاعل شناسا ، من و… برای سخن گفتن از آدمی سود نمی جوید و در عوض به جای همه ی آن تعابیر اصطلاح دازاین را به کار می برد که در ترجمه ای تحت اللفظی به معنای آنجا-بودن است.
می توان پذیرفت که این تعبیر تا حدودی ذهن را رهزنی می کند،اما به هر تقریر به کار بردن اصطلاح دازاین برای آدمی یک جانشینی لفظی ساده نیست که صرفا اسمی جای اسامی دیگر نشسته و بقیه چیزها سرجای اولش باقی بماند.بلکه بر عکس این تغییر در اصطلاح نشانگر تحولی در بینش، نحوه ی دریافت و بنابراین تغییر در نحوه ی تفکر است.
اصطلاح دازاین درصدد است که آدمی را از نقطه نظر خاصی لحاظ کند، یعنی به عنوان موجودی که به واسطه نسبت آن با وجود از سایر موجودات متمایز می شود.
مفهوم دازاین صرف اصطلاح دیگری برای فاعل آگاهی (سوبژه) نیست، بلکه دازاین در تفکر هایدگر به منزله ی در-عالم-بودن تلقی می شود.
نقطه ی شروع در تفکر هایدگر به هیچ وجه فاعل شناسای جدا شده از عالم نیست که سپس انتقال و فرا روی به عالم از این فاعل باید آغاز گردد؛بلکه در مفهوم دازاین از همان آغاز در-عالم-بودن به منزله یک ساختار بنیادین لحتظ شده است و با این مفهوم نشان داده می شود که این ساختار بنیادین چه اوصافی را در بر دارد اوصافی که مختص وجود دازاین و اموری غیر مقولی هستند….این تلقی ها جملگی بصیرت های تازه و اصیلی هستند که تا پیش از هایدگر وجود نداشته اند.))
مراد از دازاین نحوه ی وجودی خود ما است،ما همواره غوطه ور در دریافتی از وجود هستیم دریافتی که برخاسته از نحوه هستی خود ما است،و این دقیقا همان چیزی است که ما در این جا از آن به استعلا تعبیر می کنیم.
برخلاف تعربف انسان در سنت مابعدالطبیعه به منزله ی یک جوهر دازاین جوهری نیست که دارای ادراک است؛ بلکه دازاین همان ادراک و فهم است مشروط بر اینکه فهم را نه نسبتی میان فاعل آگاهی (سوبژه) و متعلق آگاهی (ابژه) بلکه در معنای هایدگری آن یعنی نوعی شفافیت و یا گشودگی دازاین به موجودات بفهمیم که حاصل نحوه وجودی دازاین یعنی همان در-عالم-بودن و گشودگی او به عالم است.
به تعبیری ساده تر فهم،گشودگی ما به عالم و در-عالم-بودن تعابیر مختلفی برای بیان نحوه ی وجودی دازاین است.
استعلا از دید هایدگر : بودن
در نظر هگل نقطه ی تلاقی سوژه و ابژه خود انسان در جریان پیشرفت تاریخش بود و سازش مشکل و موثر این دو قطب متضاد در وجود انسان محقق می شد.
استعلا
در اندیشه کانت مفهوم استعلایی معنای کاملا جدیدی به خود می گیرد،کانت این مفهوم را در معنای مثبت و منفی به کار می گیرد:
+ عتاصر ما تقدم و ضروری تجربه : اشاره به فراسوی تجربه به این معنا که آنها به هیچ وجه از خود تجربه حاصل نمی شود بلکه اساسا خود تجربه را امکان پذیر می سازند – اما استعلایی بودن این عناصر معرفت یعنی ما تقدم و ضروری بودن آنها به این معنا نیست که آنها می توانند درباره امور غیر زمانی بصیرتی به ما بخشند.
اما تلاش برای بسط مفاهیمی چون جوهر یا علیت که صرفا در حوزه ی تجربه قابل اطلاق و کاربرد هستند به حوزه ای خارج از محدوده های تجربه ممکن یعنی همان امری که به اعتقاد کانت در مابعدالطبیعه های جزمی پیشین روی داده است، فرا روی از محدوده های تجربه ممکن ،یعنی همان معنی منفی و نامشروع استعلا است. در این معنا برای کانت هرچیزی که در ورای تجربه ممکن است امری استعلایی و لذا غیر قابل شناخت است.
اعتقاد به اینکه هر شخص از ذهنیت خاص خویش برخوردار است، و ذهنیت خاص هر شخص براساس علایق و سلایق فردی متمایز از ذهنیت اشخاص دیگر است.
به عبارت دیگر سوبژکتیویسم به آن دیدگاه فلسفی اطلاق می شود که می کوشد تا آنچه را که در وهله نخست به منزله مجموعه ای از احکامی به نظر می رسد که به نحو عینی یعنی به نحو مستقل از باورها،خواست ها یا بیم و امید های ما درست یا نادرست هستند،به شیوه ای ذهنی تلقی و تفسیر کند.
ابژکتیویسم معتقد است متعلقات بنیادی ترین مفاهیم اخلاقی یا زیبایی شناختی که به منزله ارزشها،تکالیف،تعمدات،حقوق، باید و نباید ها در عرصه اخلاق و یا زیبایی و زشتی در عرصه زیبایی شناسی فرض می شوند .ج.د عینی دارند و یا این متعلقات اموری هستند که ما در باب آنها می توانیم احکامی صادر کنیم که به نحو عینی یعنی مستقل از احساسات،عواطف، علایق و سلایق افراد صادق یا کاذب باشند.
تمام
سلام
لینک شدید با احترام
به من هم سر بزنید…
سلام برادر
لینک شدید