بدون عنوان
Posted in یادداشت
گاه چنان جانم آه آلود است که تبلور چشمانم اشک است و زبانم سکوت.
من در میان مردمانی سخن از فلسفه ای نو میزنم که از من می پرسند با فلسفه می شود نان خرید و دغدغه شان از رنگارنگ حیات فراتر نمی رود. شاید از فرش بر فرش رفتن بهتر باشد تا رو سوی عرش داشتن.
روز وسعتی است
که در مخیله ی تنگ کرم روزنامه نمی گنجد
افکار سردخانه را جنازه های بادکرده رقم می زنند!
چرا توقف کنم؟…