گم شدگان تاریخ فلسفه
فرشاد نوروزی
در گذار به تاریخ فلسفه و اندیشه همواره بخشی مخدوش به نظر می رسد که به قول نیچه فیلسوف آلمانی در نابودی آن “حوادث فجیع، کسوف های ناگهانی اذهان آدمیان، دیوانگی های ناشی از خرافات و مسامحه کاری ها، انگشتان فلج و تنبل و حتی کرم ها و دانه های باران“ می تواند دوره ای از فلسفه را چنان در نقاب تاریک فرو برد که حتی نتوان سخنی از آن به میان آورد؛ در هر صورت مراد من از دوران گم شده فلاسفه پیشا سقراطی است..
گم شده هستند چراکه اندیشه های آنها در سیر تاریخ فلسفه گم شده است و خیلی کم بدانها پرداخته می شود. در حالیکه فلسفه را با سقراط آغاز می کنند باید گفت، فلسفهِ سقراط و پس از او حاصل شالوده های فکری پیش سقراطیان است. این جرأت را به خود می دهم که بگویم اساساً فلسفه در معنای حقیقی خود شامل این دوره می شود و سرآغاز فلسفه در یونانِ پیشا سقراطی است.
تالس نخستین فیلسوف است، اما ما پیش از آنکه بخواهیم به تالس یا دیگر پیش سقراطیان بپردازیم باید بدانیم فلسفه چیست و از کجا آمده است. تاریخ نویسان، فلسفه را از یونان باستان شروع می کنند در حالیکه این موضوع کاملاً بدیهی است که هر اندیشه ای ریشه ای دارد و هرگز بطور خلق الساعه ایجاد نمی شود. پس باید بدانیم که فلسفه و فعل فلسفیدن از کجا آمده است، یعنی من بدنبال خواستگاهی پیش از پیشا سقراطیان هستم. شکی نیست که نخستین مقصد در تداعی این فکر که فلسفه ریشه ای غیر یونانی دارد ایران است. این انتخاب بشدت جنجال برانگیز خواهد بود اما واقعیت این است که پیشا سقراطیان در شکل گیری اندیشه هایشان از دیگر اقوام متأثر هستند شرق بستر پیدایش اندیشه ها و نحله های فکری گوناگونی بوده است.
آنچه حائز اهمیّت است این می باشد: تالس که در سرآغاز تاریخ فلسفه قرار دارد از این جهت نخستین فیلسوف است که در تضاد و دوگانگی عقل الهی و عقل تجربی ، عقل تجربی را انتخاب کرد این یعنی نفی ماوراء و هر آنچه نیست و در ساختار عقلانیت نمی گنجد. تا پیش از او در ایران هم تفکراتی وجود دارد اما دینی و فرا طبیعی. یونان بدین معنا که آنچه را که در آسمان بود به زمین آورد، نخستین سرپناه فلسفه بوده است اما باید خط کشید میان دوران پیشا سقراطی و پسا سقراطی[i] از این جهت که نحوه ی مواجهه و مفهوم فلسفه در میان این دو برهه تاریخی متفاوت است، چطور می توان تجربه گرایی میان پیشا سقراطیان را به ایدئالیسم و ماوراء محوری و گاه اخلاق محوری افلاطونی در یک سنجه قرار داد. [ii]
اقوامی که در سرآغاز فلسفه قرار دارند مرکز توجه شان طبیعت و بالاخص اهمیّتِ تجربه، در شناخت پدیدارهای اطراف است، شاید بگوییم که گفته های بی اساس آنها چطور می تواند سرآغاز راهی را تداعی کند که با گذران قرنها هنوز در چند و چون آن هستیم.
اهمیّت کار آنها در تمیز میان اسطوره و واقعیت است این جمله ی تالس است که “همه چیز از آب بوجود آمده است.” می تواند یک ادعای بی اساس تلقی شود اما وقتی به ظرفیت شناختی آن توجه کنیم متوجه می شویم که این نظریه، یعنی جدایی تبیینِ پدیدار ها و پیدایش حیات از خدایان، به طبیعت. این گذار از یک “مفهوم“ به یک “چیز“ است، نکته تأمل برانگیز این است که ما در اینجا شاهد یک دور کاملاً فلسفی هستیم، خدایان همان ذاتِ نیرو گرفته از خوانشِ ذهن از طبیعت هستند و در مقابل طبیعت هم حاصل سازمانِ فکری است که خدایان را خالق آن می شمارد. دیگر مفهومی را که در برخورد با گزین گویه ی وی می توان یافت اصلی اساسی و مهم در تاریخ فلسفه است که از زبان این فیلسوف جاری شد یعنی “وحدت“ همه چیز از “یک” بوجود آمده است. این نظریه را نباید به عنوان اصلی با زمینه های الوهی در آراء وی بشمار آورد بلکه اگر اینطور بود باید مردمان را دعوت به پرستش آب می نمود، نگاه حقیقت یاب فیلسوف بدنبال حقیقت است هرگز ماجراجویی برای پاسخ گویی به نیازهای واهی و خود ساخته که منبعث از توهمات و جهل بشر است، نمی کند.
وقتی تا این حد می توان با یک گزین گویه لرزه بر اندام مدعیان ابداع فلسفه توسط سقراط انداخت شک نباید کرد که در آراء دیگر پیش سقراطیان چنان اندیشه های نابی می توان یافت که تاریخ فلسفه را دگرگون کند. شخصیت دیگری که می توان مثال زد، پارمنیدس است کسی که می توان سرآغاز شک دستوری فیلسوفی چون دکارت را در آراء او جست، کسی که گفت ” هستی اندیشیدن است.” قصد این را ندارم که همانندی ایجاد کنم یا ریشه اندیشه دکارت را به این سخن محدود کنم اما بوضوح می توان قرابت مساءل فلسفی را در مضمون تاریخی خود مورد توجّه قرار داد.
پیش سقراطیان یا به تعبیر شوپنهاور “جمهور ذهن های آفرینش گر” بنیان گذاران حقیقی فلسفه هستند، چراکه جنبه های فکریی که آنها در عرصه ی فلسفه آفریدند در آینده شاکله های اصلی تئوری های فلسفی را شکل می دهد؛ افلاطون در نظریه مُثل امتزاجی از دیدگاه های فیثاغورس، هراکلیتوس و سقراط را مبنا قرار می دهد و به همین ترتیب می توان در دیگر فلاسفه پسا سقراطی این تأثیر پذیری را دنبال نمود.
این که “شرق بستر پیدایش اندیشه ها و نحله های فکری گوناگونی بوده است” فاصله دارد تا پیشنهاد جنجال برانگیز ایران، به عنوان ریشه فلسفه. از یک سو دلایلی در مورد هند و بابل در دست هست.
از دیگر سو می گویند مادها یکی از جنگ ها را به خاطر خورشید گرفتگی رها کردند. در حالی که تالس همین خورشید گرفتگی را پیش بینی کرده بود. این مثال فاصله معلومات ایران و یونان ان زمان را به خوبی نشان می دهد