جدال در پرتو تفرّدِ «آن فرد»: سورن کی یرکگارد

| منتشر شده در روزنامه اعتماد و سایت انسان شناسی و فرهنگ
| فرشاد نوروزی

سورن کی یرکگارد نویسنده ژرف و پربار «عصر طلایی» خرد و هنر دانمارک می باشد. وی در طول حیات خود بیرون از سرزمین مادری اش کمتر شناخته شده بود و پس از مرگش بود که تأثیر و نفوذش در فلسفه، ادبیات و الهیات آلمان، فرانسه و در نهایت شمال و جنوب آمریکا نمود یافت. حدود آثار کی یرکگارد فلسفه، الهیات، روانشناسی، ادبیات انتقادی و دینی و داستان ادبی می باشد. به معنای تخصصی اندیشه وی فلسفه نمی تواند باشد، بلکه بیشتر الهیات-فلسفه، یا نوعی فلسفه دینی است، در واقع اندیشه او چیزی مانند دیدگاه پاسکال[1] یا آگوستین درباره ی نسبت این دو مقوله می تواند باشد. خود او نیز نمی خواست که به عنوان یک فیلسوف باشد شاید تنها وجه فلسفی (به معنای فلسفه کلاسیک) در آثار او انتقاداتی باشد که بر هگل می نماید و در واقع بیشتر او یک متفکر دینی است که درگیر چالش های فکری مسیحیت و دغدغه های یک مؤمن مسیحی است. فرانک تیلی[2] می گوید فلسفه او نوعی الهیات انگیزشی است، که زیبایی شناسی آن در پرتو ساختار ادبی و شعر گون و اخلاق در نهاد آن تجلی یافته است. به هر طریق او «پدر اگزیستانسیالیسم» مسیحی شناخته می شود در عین حال که تأثیر عمیقی در مبادی اندیشه اگزیستانسیالیست های الحادی چون سارتر داشته است. زندگی شخصی او تأثیر قابل ملاحظه ای را بر اندیشه وی گذارده است چنانکه عذاب وجدان پدر و ترس از اینکه فرزندانش مورد غضب خدا قرار گیرند باعث شده بود که تمام تلاش خود را کند تا اینکه بتواند فرزندان خود را از مسیح، بخشش و گناه آگاه کند، همین تأثیر او را روانه تحصیل رشته الهیات در دانشگاه کرد.

وجه بارز اندیشه کی یرکگارد آشنایی با فلسفه هگل و انتقاداتی است که بر سبیل تفکر تفرّدگرایانه خود بر آن وارد می سازد، او به مانند شوپنهاور اشتباه را بر هگل روا نمی دارد بلکه آن را متهم به فریبکاری و عوام فریبی می کند. هگل در خوانش او بزرگترین «فیلسوف نظری» است، اما این لقب را نه بر طریق بزرگداشت که به معنای عکس اطلاق می کند، هرچند که از فلسفه هگل نیز متأثر بود. مهمترین کتاب فلسفی وی الحاقات نهایی غیر علمی است که در برگیرنده ی بخش مهمی از انتقادات وی نسبت به هگل می باشد؛ «هرگاه خواستم در برابر نظام هگل تعظیم کنم گفتند هنوز کامل نشده است.»

در نظر کی یرکگارد ساختار عقلانی هگل بیش از هر چیز او را فیلسوفی انتزاعی ساخته است و از اینرو پرداخت او بر مفاهیم به صورت کلی است و در نتیجه این امر، ادراک حقیقت در نمود کلی آن حقیقت درونی به فراموشی سپرده خواهد شد. مفهوم «فرد»[3] کلیدی ترین اصل اندیشه کی یرکگارد است. در نگاه هگلی انسان در اگزیستانس انضمامی خود درک نمی شود و توجه بیش از آنکه به انسان (فرد-جزء) باشد معطوف به انسانیت (جامعه-کل) می باشد؛ و به همین ترتیب اهمیت مفاهیم در قیاس با موجودات برخوردار از اگزیستانس بیشتر است. مفاهیم انتزاعی هستند؛ در برخورد با انسان هگل به مفهوم وجود که فارغ از زمان و مکان است و کاملاً انتزاعی است می پردازد این در حالی است که اگزیستانس انسان زمانمند است. فرد، اگزیستانس مفهومی ندارد لذا فکر نیز توان درک آن را نخواهد داشت و تنها می تواند ماهیات را ادراک نماید از این جهت که ماهیات تنها وجود ذهنی دارند.

کی یرکگارد بر تقدم عمل بر نظر تأکید دارد، چنانچه می گوید «ما باید بازیگر باشیم نه تماشاگر» و این نمایانگر توجه وی به فلسفه عملی یا زندگی است و صراحتاً اذعان می دارد که در فلسفه هگل نمی توان زندگی کرد. شاکله ی اصلی فلسفه وی نقد هرگونه خاستگاه انتزاعی و غیرعملی است که در بافت فلسفی سبب نسیان تفرّد انضمامی می شود با این نگرش نه فقط به هگل نقد وارد می کند که متافیزیک را نیز به چالش می کشد چراکه باور دارد علم به احوال ماهیات، حقیقت تفرّد انضمامی یعنی اگزیستانس فرد را به غفلت می سپارد.

انسان در قرن نوزدهم به موازات علم گرایی به عنوان رویکردی از اصالت تجربه به یک ابژه قابل شناخت و علمی همچون سایر ابژه ها بدیل شده است. در این شرایط کی یرکگارد انسان را یک سوژه می خواند. انسان همچون دیگر موجودات مقیّد جبر رفتاری نیست بلکه او دارای آزادی است، اگزیستانس انسان آزاد است، این تعریف از آزادی دیگر وجه انتقادی است که به هگل وارد می کند، از نظر هگل فرد در «کل»، آزادی می یابد یعنی با غرق شدن در روح جهان، آزادی در کل بودن معنا می یابد.

در واقع آزادی اگزیستانس امکانمندی آن است، انسان آزاد است که از قید تعیّن ها رها باشد، انتخاب کند و تنها در شماری از امکانات بدوی است که مجبور است؛ اما این مصادیق در برابر امکاناتی که در زندگی وجود دارد بسیار ناچیز است. حقیقت اگزیستانس فرد امری سوبژکتیو است اما نه در معنای دکارتی آن بلکه بدین معنا که حقیقت دریافت من (فرد) است. این دریافت امر درونی است که فرد را با خود درگیر می کند و در درون فرد رسوخ می یابد و من بر آن متصرف است و در حقیقت با آن فرد زندگی می کند.

هگل متهم به عقلانی کردن مسیحیت است، رویکرد کی یرکگارد نسبت به مسیحیت بیشتر گرایش به نگاه ترتولیان[4] دارد، که مسیحیت را امری جدای از عقلانیت می شمارد؛ «ایمان می آورم چون محال است». هگل نمودی از مسیحیت دانشگاهی است که کی یرکگارد آن را در ضمن مسیحیت فریبکارانه کلیسا طرد می کند. عقلانیت چیزی جدای از ماهیت ایمان است، ایمان مبتنی بر شوق، شور، از خودگذشتگی درونی و عزمی راسخ برای جهشی درونی به سوی تعالی است و از اینرو قرار دادن آن در نظامی عقلانی سبب از میان رفتن حقیقت آن می شود. چه بسا فرد بی سوادی که مسیحی واقعی است و کشیشی که تنها در ظاهر مسیحی است. کی یرکگارد انتقادات تندی را بر نظام کلیسایی یا مسیحیت رسمی وارد می آورد و آن را تنها سمبلی از مسیحیت یر می شمارد که ریاکارانه روح مسیح را از خاطر برده است.

 ———————————–

[1] بریه او را پاسکال پروتستان می نامد.

[2] Frank Thilly

[3] Individual

[4] Tertullianus