به گاه کودکی/ هولدرلین
شعری از فردریش هولدرلین
برگردان: فرشاد نوروزی
به گاه کودکی
هماره پروردگاری مرا نگهبان بود
از ملامت ها و تازیانه های آدمیزادان،
و من آسوده خاطر و زیبا
با گل های بیشه زار بازی می کردم،
و نسیم نازک مینو مرا به بازی خود می گرفت.
و چون تو مسرور و بی قرار بودند
دل های گل ها
آنگاه که بازوان مهرآمیزشان را
بر تو می گشودند.
تو قلبم را بی قرار کردی،
به سان پدر هلیوس! و اِندیمیون،
من محبوب تو بودم،
ای ماه محجوب!
ای همیشه وفادار،
ای یاور خدایان!
اگر تنها می دانستی [که]
چطور جانم مجنون توست!
درآن گاه من تو را نمی خواندم
به نامت، و تو
مرا نمی خواندی بسانی که دیگران می خواندند،
بسان آنانی که یکدیگر را می شناسند.
اما من ترا نیک می شناختم
تا دیگر کسان،
من سکوت آسمان را می شناختم،
اما هرگز کلام آدمیان را درنیافتم.
من با سرود خنیاگر بیشه
پرورانده شدم
و عاشق بودن را
در میان گلها آموختم.
من در آغوش دستان خدایان رشد کردم.
——————————–
لینک شعر به زبان انگلیسی: http://www.lettere.de/poetas/hoelderlin
عالی بود.مرسی
من تازه با هولدرلین آشنا شدم و می دونم که هایدگر به شدت به او احساس نزدیکی می کرده.
این شعر بسیار زیبا بود. به خصوص این قسمت :
من سکوت آسمان را می شناختم،
اما هرگز کلام آدمیان را درنیافتم.
من با سرود خنیاگر بیشه
پرورانده شدم
و عاشق بودن را
در میان گلها آموختم.
#################################
سهراب می گه: یاد من باشد تنها هستم…….